یکشنبه, ۲۹ تیر , ۱۴۰۴ Sunday, 20 July , 2025 ساعت تعداد کل نوشته ها : 38863 تعداد نوشته های امروز : 50 تعداد اعضا : 24 تعداد دیدگاهها : 0×

اخبار روز:

پژمان جمشیدی باز هم روی پرده است؛ پیش‌فروش «زن و بچه» روستایی آغاز شد قاتل زنجیره‌ای «اژدهای سرخ» را می‌بلعد! شرح تولید «مهمان‌کشی» محرمی؛ امام حسین (ع) در سریال چگونه تصویر شد؟ نقطه‌زنی هنرمندان کارتونیست یمنی و ایرانی علیه جنایات رژیم کودک‌کش نمایش «راه باریک پشت کوه» تلاشی برای بیداری مخاطب خواب‌زده امروز اثر کاهش نرخ بهره بین بانکی بر بازار طلا و ارز معنای «عزت» در اسلام، تلاش برای دستیابی به زندگی اصیل و با کرامت است کدام استان‌ها بیشترین سهم را در مصرف آب دارند؟ حفاظت از یوز یعنی حفاظت از فلات مرکزی ایران آخرین اخبار از زلزله ۵.۱ ریشتری استان گلستان هشدار گرمای شدید؛ احتمال تخریب محصولات کشاورزی و گرمازدگی مشوق‌های جمعیتی جواب داد؛ کاهش ۴.۵درصدی طلاق در استان سمنان چشم‌ انداز جهانی گندم؛ رشد حاشیه‌ای تولید و کاهش ذخایر| پیش بینی فائو از تولید گندم ایران اظهارات خبرساز مقام ارشد افغانستان درباره نحوه برخورد ایران با مهاجران افغان اسرائیل یک فرمانده ارشد را ترور کرد پایان گروگان گیری در کمتر از ۷۲ ساعت در شهرستان مه ولات

روایت تلخ دختر خردسال لبنانی از مشاهده شهادت والدینش در حمله اسرائیل
  • 29 تیر 1404 ساعت: ۵:۳۰
  • شناسه : 100128
    بازدید 5
    1

    شبکه المیادین به گفت وگو با یک دختر خردسال لبنانی نشسته است که پدر و مادر خود را در حمله دژخیمانه رژیم صهیونیستی به منزلشان از دست داده است.

    ارسال توسط :
    پ
    پ

    به گزارش خبرگزاری مهر، خبرنگار شبکه المیادین به گفت و گو با دختر خردسال لبنانی نشسته است که در برابر دیدگانش پدر و مادرش را در حمله اسرائیل به محل زندگی شأن از دست می‌دهد.

    متن این گفت وگو به قرار زیر است:

    خبرنگار: ما الان در شهرک قَبریخة هستیم، و همراه دختر کوچکی که با عنایت الهی از حمله پهپادی جان سالم به در برد، پس از آن‌که پدر و مادرش در حمله پهپادی شب گذشته به شهرک قَبریخة به شهادت رسیدند.

    خبرنگار: اول از همه، خدا رو شکر که سالمی. برامون تعریف کن چی شد؟

    دختر خردسال: من توی اتاق داشتم با تلفن بازی می‌کردم، یعنی داشتم بازی می‌کردم، از این بازی‌ها.

    وی گفت: یه صدایی شنیدم، انگار موشکی بیاد توی ماشین لباسشویی، ولی اومد توی زمین.

    دختر لبنانی ادامه داد: صبر کردم تا گرد و خاک بره. فکر می‌کردم دارم خواب می‌بینم، فکر می‌کردم که خوابم.

    وی افزود: خودمو نیشگون می‌گرفتم تا از خواب بیدار شم، ولی نمی‌تونستم.

    دختر لبنانی ادامه داد: آخر سر، وقتی ضربه دوم اومد، فهمیدم این خواب نیست و این از طرف اسرائیله.

    وی گفت: رفتم زیر میز چوبی، قائم شدم و به خودم فشار آوردم، شروع کردم به دعا کردن و گفتم: خدایا منو حفظ کن، خدایا منو حفظ کن.

    دختر خردسال افزود: خودمو به مردن زدم تا دشمن دوباره منو نزنه.

    وی گفت: وقتی گرد و خاک رفت، اومدم بیرون تا مامان و بابا رو ببینم. دیدم مامان روی زمینه.

    دختر خردسال افزود: گفتم: مامان. آخرین کلمه‌ای که از مامان شنیدم، «زینب» بود. دیگه هیچ صدایی نشنیدم. بابا اصلاً نفس نمی‌کشید.

    وی گفت: بعد از آن چراغ‌قوه رو برداشتم، گوشی بابا و مامان رو هم برداشتم، چراغ‌قوه رو روشن کردم و شروع کردم به دویدن، و دیدم پای بابا کاملاً شکسته بود.

    دختر خردسال افزود: شروع کردم به دویدن توی خونه مون. دیدم همه چیز خراب شده، دیدم خیلی از درخت‌ها افتاده بودن. بعد یه آمبولانس دیدم، با تمام توانم فریاد زدم براش.

    وی گفت: چون می‌خواستم خودمو نجات بدم، می‌خواستم زنده بمونم. من هنوز یه بچه‌ام، می‌خوام زنده بمونم، می‌خوام زندگیمو زندگی کنم، می‌خوام مثل یه بچه زندگی کنم. نمی‌خوام بمیرم. من دوست دارم زندگیمو مثل بقیه‌ی بچه‌ها زندگی کنم.

    دختر خردسال در پایان گفت: شما بهترین مامان و بابای دنیا بودین.

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.