خبرگزاری مهر، گروه بینالملل: زوال هژمونی آمریکا دیگر صرفاً یک پیشبینی بدبینانه از سوی برخی اندیشمندان رادیکال نیست، بلکه به واقعیتی بدل شده که نشانههای آن در تمامی عرصهها بهوضوح آشکار است. دهههاست که متفکران سیاسی و تحلیلگران روابط بینالملل درباره افول ایالات متحده سخن گفتهاند؛ برخی بر فشار بیش از حد نظامی و جنگهای پرهزینه این کشور تأکید کردهاند، برخی دیگر رقابت اقتصادی فزاینده از سوی قدرتهای نوظهور، بهویژه چین، را علت اصلی دانستهاند و عدهای نیز بحرانهای اجتماعی و شکاف عمیق درونی آمریکا را برجسته ساختهاند. اما کمتر به این بُعد بنیادین پرداخته شده است که افول هژمونی ایالات متحده در اصل از دل فروپاشی بنیانهای فلسفی و هویتی آن بیرون میآید.
قدرت جهانی آمریکا در قرن بیستم هرگز صرفاً محصول یک اقتصاد عظیم یا توان نظامی بیرقیب نبود. اگر واشنگتن توانست خود را به عنوان «رهبر جهان آزاد» معرفی کند، بهدلیل تصویری بود که از خود ساخته بود: کشوری لیبرال که بر اصول قانونگرایی، تساهل، آزادیهای فردی و پلورالیسم دینی و سیاسی استوار است. این همان میراث اندیشههای جان لاک و متفکران لیبرالیسم کلاسیک بود که به آمریکا مشروعیت بخشید و او را در چشم بسیاری از ملتها الگو و رهبر جلوه داد. اما همین اصول اکنون در حال فروریختن است و آمریکا بیش از آنکه از بیرون تهدید شود، از درون تهی میشود.
ایالات متحده به تدریج از اصولی که مدعی پرچمداری آنها بود فاصله گرفته است. سیاستهای مهاجرتی سختگیرانه و بستن درها بر روی مهاجران و مسلمانان، تصویب قوانین تبعیضآمیز و نهادینهکردن شکاف نژادی و قومی، و کنار گذاشتن شعارهایی که زمانی مشروعیت اخلاقی برایش میآفرید، نشان میدهد که آمریکا دیگر همان کشوری نیست که از آزادی و پلورالیسم دفاع میکرد. این کشور امروز به جای آنکه مدافع تساهل باشد، سازنده دیوار است؛ به جای آنکه الهامبخش رواداری باشد، خود درگیر تبعیض ساختاری شده است. بحران داخلی آمریکا تنها به سیاست مهاجرت محدود نیست، بلکه در بُعد اقتصادی نیز اصول لیبرالی به فراموشی سپرده شده است. سرمایهسالاری افسارگسیخته، غلبه شرکتهای چندملیتی و تسلط نظام مالی سودمحور، اصل عدالت اجتماعی و برابری فرصتها را که از شعارهای اصلی لیبرالیسم بود نابود کرده است. فاصله طبقاتی بیسابقه و حاکمیت یک اقلیت ثروتمند بر سیاست و فرهنگ، به معنای واقعی کلمه روح لیبرالیسم را از جامعه آمریکایی زدوده است.
در کنار این تحولات، آمریکا با یک بحران معنوی نیز روبهروست. زمانی این کشور توانسته بود خود را به عنوان «ملت خدا» در ذهن شهروندان و ملتهای دیگر تثبیت کند. بنیانگذاران آمریکا پیوندی میان آزادی و ایمان مسیحی برقرار میکردند و همین پشتوانه معنوی به لیبرالیسم آمریکایی روحی زنده میبخشید. اما امروز با حذف دین و معنویت از حوزه عمومی و ترویج سکولاریسم افراطی، جامعهای شکل گرفته است که از بنیانهای اخلاقی تهی است. قدرتی که از بُعد معنوی خالی باشد، تنها به ابزارهای سختافزاری متوسل میشود و چنین قدرتی بهسرعت فرسوده خواهد شد. این فروپاشی اخلاقی و معنوی، بیش از هر بحران اقتصادی یا نظامی، مشروعیت آمریکا را در جهان تضعیف کرده است.
در همین زمان که آمریکا از اصول خویش عبور میکند، چین به عنوان رقیب اصلی آن در حال بهرهبرداری از همین وضعیت است. تناقض بزرگ عصر ما این است که کشوری با نظام تکحزبی و کمونیستی، در سیاست خارجی به سمت پذیرش نوعی چندجانبهگرایی و استفاده از زبان پلورالیسم حرکت کرده است. پکن میکوشد با شعار «برد-برد» و تأکید بر احترام به تفاوتها و تنوع فرهنگی، جایگزینی برای نظم غربی عرضه کند. ابتکار کمربند و راه تنها یک پروژه اقتصادی نیست، بلکه ابزاری برای ارائه یک الگوی بدیل از روابط بینالملل است. چین با این زبان تازه میکوشد نشان دهد که برخلاف آمریکا، به دنبال سلطه و تحمیل نیست، بلکه بر همکاری و احترام متقابل تکیه دارد. این در حالی است که آمریکا، با ادعای لیبرالیسم، امروز در عمل بیش از هر زمان دیگری یک قدرت یکجانبهگرا و سلطهطلب به نظر میرسد.
این تغییر موازنه معنایی و اخلاقی همان نقطهای است که افول هژمونی آمریکا را تسریع میکند. قدرتی که زمانی میتوانست ملتها را به دلیل ارزشهای مشترک انسانی قانع کند، اکنون تنها با قدرت سخت و اجبار سخن میگوید. چنین قدرتی دیر یا زود جای خود را به نظمی خواهد داد که بتواند بر پایه مشروعیت اخلاقی و مقبولیت هویتی بنا شود. غرب زمانی برتری داشت که نه فقط تانک و بمب، بلکه اندیشه و ارزش عرضه میکرد. اما امروز، با عبور از روح لیبرالیسم، دیگر چیزی جز ابزارهای عریان قدرت برایش باقی نمانده است.
در نتیجه، رقابت آمریکا و چین وارد مرحلهای تازه شده است. واشنگتن دیگر امتیاز اخلاقی ندارد و در یک میدان برابر با چین قرار گرفته است. در این میدان، پکن به دلیل صعود اقتصادی و توانایی ارائه یک ادعای اخلاقی تازه، دست بالا را خواهد داشت. اگر آمریکا زمانی میتوانست ادعا کند «رهبر جهان آزاد» است، امروز چین این فرصت را یافته که خود را «جایگزین نظم شکستخورده غرب» معرفی کند. آمریکا، به دلیل شکافهای داخلی، بحران مشروعیت، و تهیشدن از اصولی که روزی به آن قدرت بخشیده بودند، بیش از هر زمان دیگری به افول نزدیک شده است.
جهان امروز در حال گذار به نظمی چندقطبی است. اروپا درگیر بحران هویتی و ناتوان از ایفای نقش مستقل است، آمریکا در سراشیبی سقوط اخلاقی و سیاسی قرار گرفته، و قدرتهای نوظهور آسیایی، بهویژه چین، با سرعت در حال پر کردن خلأ هستند. این تحولات نشان میدهد که افول هژمونی آمریکا دیگر یک پیشبینی یا آرزو نیست، بلکه یک واقعیت عینی است که هر روز بیشتر خود را نشان میدهد. تاریخ بارها ثابت کرده است که هیچ قدرتی بدون مشروعیت اخلاقی پایدار نمیماند و آمریکا نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود. امروز بیش از هر زمان دیگری روشن است که آنچه روزی «روح لیبرالیسم آمریکایی» نامیده میشد، از میان رفته و بدین ترتیب، رهبری آمریکا بر جهان نیز به پایان راه رسیده است.
پیمان صالحی کارشناس ارشد مسائل بین الملل
ثبت دیدگاه