یکشنبه, ۵ مرداد , ۱۴۰۴ Sunday, 27 July , 2025 ساعت تعداد کل نوشته ها : 41377 تعداد نوشته های امروز : 58 تعداد اعضا : 24 تعداد دیدگاهها : 0×

اخبار روز:

قیمت دینار در فردوسی ارزانتر از برابری چرا دلار اصلاح کرد/ حباب طلا همچنان منفی است ماجرای نخستین خطبه‌ای که آیت‌الله طالقانی خواند؛ترس دشمن از آگاهی مردم زمان برگزاری دادگاه متهم قتل الهه حسین‌نژاد اعلام شد هشدار هلال احمر به ساکنان شرق کشور؛ وزش بادهای شدید تا سه‌شنبه ادامه دارد مشمولان بدون معافیت تحصیلی مجاز به سفر اربعین نیستند استاندار تهران: تعطیلی‌ها ممکن است تمدید شود هزینه رهن کامل در پونک چقدر شد؟/ خانه ۶۰ متری، یک میلیارد تومان رهن شروط ضمن عقد و ضرورت آگاهی زوجین از تکالیف قانونی در زندگی مشترک ضرورت تصمیم سازی برای اصناف با ارتباط گیری دولت ها با نخبگان و خبرگان رسته های شغلی ظرفیت‌های خاموش صنعت باید به کمک مردم بیاید سوگواره تعزیه ساوه تجلی ارادت عمیق مردم به اهل‌بیت(ع) است ولایتی: امنیت ملی خط قرمز ماست کلینیک تخصصی قلب در بیمارستان معتمدی گرمسار راه اندازی می‌شود مختصات حمله بعدی ایران به اسرائیل/ هشدار تند سپاه صادر شد استاندار لرستان: مدیران سهم ۲۰ همتی پروژه‌های عمرانی لرستان را بگیرند

دل نوشته‌ همسر کیومرث پوراحمد: ساعت‌ و تقویم می‌گویند از رفتن تو یک سال گذشته
  • 18 فروردین 1403 ساعت: ۱۲:۲۹
  • شناسه : 367
    بازدید 28
    1

    همسر کیومرث پوراحمد به مناسبت سالگرد درگذشت همسرش نوشت: برای قلب سوگوار من اما زمان دیگر آن مفهوم خطی مرتب و منظمی نیست که ثانیه‌ها را یکی پس از دیگری پشت هم قطار می‌کند تا روز و شب و زمستان و بهار شوند. زمان به یک حجم کشسان قیرگون بدل شده- شبیه یک سیاهچاله- و […]

    پ
    پ

    همسر کیومرث پوراحمد به مناسبت سالگرد درگذشت همسرش نوشت:

    برای قلب سوگوار من اما زمان دیگر آن مفهوم خطی مرتب و منظمی نیست که ثانیه‌ها را یکی پس از دیگری پشت هم قطار می‌کند تا روز و شب و زمستان و بهار شوند. زمان به یک حجم کشسان قیرگون بدل شده- شبیه یک سیاهچاله- و مرا در گرداب هایلی‌ فرو برده که در آن، لحظه‌هایم انگار جلو نمی‌روند، پای لنگ ثانیه‌ها به پای هم‌ گره می‌خورند، دقیقه‌ها به روی هم می‌غلتند، زمین می‌خورند و در برزخی بی‌رحم سرگردانند.‌ در یک شب طولانی. «شب‌ یلدا».

    و من از وقتی رفته‌ای، روزی صدبار لحظه رفتن تو را در همین بی‌زمانی زیسته‌ام. در این اقیانوسِ از کران تا کران درد که استخوان‌هایم را زیر امواج مهیبش خرد کرده است. تخته‌پاره‌ای شده‌ام شناور در دریای طوفانی خاطراتت؛ خاطراتی که هر لحظه یادم می‌آورند که زندگی چقدر می‌تواند بی‌رحم باشد.

    کیو جانم «تمام لحظه‌های سعادت می‌دانستند که دست‌های تو ویران خواهد شد» و من نمی‌دانستم. چطور باید گمان می‌بردم که دست ویرانگر تقدیر روزی مرا از بالای ابرهای خوشبختی این چنین به حضیض تیره‌روزی خواهد افکند؟

    کیو جان من هنوز جرئت نکرده‌ام به وسایلت، به لباس‌هایت‌ دست بزنم. حوله‌ات هنوز پشت در حمام آویزان است و من هربار که از آنجا رد می‌شوم دلم پایین می‌ریزد. کتاب‌هایت را دست نزده‌ام و فکر می‌کنم شاید این‌طور بشود حداقل حضورت را در امتداد شعور حیاتی که تو را به آن‌ها دوخته احساس کنم.

    کیو جانم، در این تقویم جدید من، که زمان مفهوم خطی‌اش را از دست داده، تو گاهی زنده می‌شوی و قامت بلندت در خم پیچی از این زمان مدوّر پدیدار می‌شود. می‌آیی و دستم را می‌گیری و می‌نشانی جلوی صفحه نمایش تا با هم فیلم ببینیم. مثل تمام این سال‌ها. سال‌هایی که من در کنار تو خوشبخت بودم و «عروس خوشه‌های اقاقی».

    کیو جان من بی تو بلد نیستم زندگی کنم. لنگم، کورم، فلجم. این اندوه بی‌پایان امان نمیدهد. «من سردم است، من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد»

    کیو جان، «ای یار ای یگانه‌ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود؟»

    مهرانه ربی

    ۱۶ فروردین ماه ۱۴۰۳

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.