خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه- فاطمه علی آبادی: تاریخ معاصر ایران، بهویژه از آغاز عصر قاجار تا وقوع انقلاب مشروطه و متعاقب آن، دوران تلاقی سنتها و جریانهای نوسازی است؛ دورانی که جامعه ایرانی در مواجهه با تحولات تمدنی و علمی جهان جدید، دستخوش وقایعی ساختاری و دگرگونیهای عمیق فکری و اجتماعی شد. این عصر نهفقط سرآغاز ورود مفاهیم نوینی چون قانون، شهروند، پارلمان و مشروطیت به گفتمان سیاسی ایران است، بلکه محملی برای شکلگیری جریانهای متفاوت اصلاحطلبانه، کوششهای نوسازی از بالا و پایین، و آغاز نزاعها و گفتگوهای پیچیده پیرامون هویت ملی، جایگاه دین و مدل حکمرانی به شمار میرود.
انقلاب مشروطه، به مثابه نقطه عطفی در تاریخ ایران، فصلی از امید و چالش را رقم زد؛ اما علیرغم ظرفیت بالای این جنبش برای ایجاد تحول بنیادین، دخالتهای عوامل خارجی و بحرانهای بینالمللی همچون قرارداد ۱۹۰۷ و پیامدهای جنگ جهانی اول، فرصت تحقق کامل آرمانهای مشروطهخواهان را از جامعه ایران گرفت و روند آشتی و اجماع میان نیروهای فکری و اجتماعی را با دشواری روبرو ساخت. با این حال، کشمکشها و گفتمانهای سیاسی و نظریِ عصر مشروطه، سنگبنای بسیاری از تحولات فکری و حقوقی قرن بعدی ایران را بنا نهاد و نهایتاً در دهههای پسین به ظهور الگوهایی جدید از تعامل سنت و مدرنیته، انجامید.
بررسی عمیق و همهجانبه این روند تاریخی نهتنها برای فهم ریشههای تحولات کنونی ایران ضروری است، بلکه میتواند چراغ راهی برای تحلیل موقعیت و چالشهای پیشروی جامعه ایرانی در گذار میان سنت و تجدد باشد. بر همین اساس برای واکاوی این مهم با غلامعلی سلیمانی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران به گفتگو پرداختیم که بخش اول آن در ادامه تقدیم مخاطبان میشود:
*با توجه به تحولات سیاسی و اجتماعی دوران قاجار و فاصلهای که میان ایران و غرب در قرن نوزدهم میلادی پدید آمد، به نظر شما مهمترین عوامل شکلگیری شکاف میان سنت و مدرنیته در ایران چیست؟
سلسله قاجار تقریباً یک دهه پس از وقوع انقلاب فرانسه در ایران بنیان نهاده شد؛ دورهای که از حیث اهمیت و تأثیرگذاری، نقطه عطفی در تاریخ معاصر کشورمان بهشمار میآید و تفاوت بنیادینی با ادوار پیشین دارد. این تفاوت عمده به خوبی در کلام جلال آل احمد منعکس است که میگوید: «وقتی که غرب برخاست، ما نشستیم. وقتی که غرب از رستاخیز صنعتی خود بیدار شد، ما تازه به خواب اصحاب کهف فرو رفتیم.»
شوک و تلنگر ناشی از تمدن جدید، که در سایه شکستهای نظامی ایرانیان از روسیه رخ داد، عباسمیرزا ولیعهد وقت را دچار نوعی استیصال و سردرگمی نسبت به راه مواجهه با تمدن جدید کرده بود
این گفته ناظر بر این واقعیت تاریخی است که، تقریباً از عصر صفویه به بعد، تحولات عمیقی در جهان غرب آغاز شد؛ تحولاتی که سرزمینهای شرقی و بهویژه ایرانیان تا مدتها از آن بیاطلاع و بیبهره ماندند.
*نقش فروپاشی صفویه در این روند چه بود؟
فروپاشی دولت صفویه و سقوط اصفهان بهدست افغانها، جامعه ایران را وارد دورهای از فترت و نابسامانی کرد که در آن دولتهای نااستوار و کوتاهمدت یکی پس از دیگری پدیدار میشدند. همین وضعیت، خود بر عمق بیخبری و جدایی ایران از تحولاتی که همزمان در اروپا اتفاق میافتاد، افزود و شکاف میان ایران و جهان غرب را هرچه بیشتر عمیقتر ساخت.
*گفته میشود که سلسله قاجار در شکلگیری عقبماندگی ایران نقش داشت؛ آیا آنها عامل بودند؟
وقتی قاجارها روی کار آمدند زمانی بود که شکاف و فاصلهای فاحش از حیث توسعه و پیشرفت میان ایران و غرب شکل گرفته بود. بنابراین، به جای آنکه سلسله قاجار را علت اصلی عقبماندگی ایران بدانیم، باید آنان را وارث عقبماندگی تاریخی ناشی از زوال صفویه و ضعف ساختارهای سیاسی و اجتماعی ایران پس از آن قلمداد کرد. در واقع، قاجارها میراثدار شرایطی بودند که در پی دههها ناآرامی و دولتهای گذرا، کشور را در بر گرفته بود و موانع فراوانی را بر سر راه رشد و آگاهی ایرانیان نسبت به تحولات نوین غربی قرار داده بود.
*اولین مواجهه ایران با تمدن جدید غرب چگونه و در چه قالبی رخ داد؟ نمونه آن در کتب تاریخی چگونه بازتاب یافته است؟
غالب مورخان معتقدند نخستین شوک و تلنگر ورود تمدن جدید به ایران، از طریق شکستهای نظامی در جنگهای ایران و روسیه در سالهای ۱۸۱۳ و ۱۸۲۸ به وقوع پیوست. پس از این شکستها، شاهد آغاز تحولاتی در تاریخ معاصر ایران هستیم که بازتاب روشن این شوک را میتوان در سخنان ژوبر، نماینده امپراتوری فرانسه در اردوی عباسمیرزا مشاهده کرد.
ژوبر در فصلی از کتاب خود با عنوان «سفرنامه ایران و ارمنستان» به این موضوع اشاره میکند. او در شرح جنگها و مسائل آن دوره، به گفتوگوی مفصل خود با عباسمیرزا پرداخته است. این گفتگو بهخوبی نشان میدهد که شوک و تلنگر ناشی از تمدن جدید، که در سایه شکستهای نظامی ایرانیان از روسیه رخ داد، عباسمیرزا ولیعهد وقت را دچار نوعی استیصال و سردرگمی نسبت به راه مواجهه با تمدن جدید کرده بود. این وضعیت در گفتوگوی میان ژوبر و عباسمیرزا بهوضوح منعکس شده است.
به نظر میرسد ایرانیها در مواجهه با تمدن جدید و شوک ناشی از آن، که از دل جنگها و شکستهای نظامی سربرآورده بود، دو رویکرد اساسی را در پیش گرفتند. مسیر نخست را میتوان «نوسازی از بالا» یا «اصلاحات» نامید؛ فرآیندی که مشابه آن را در اغلب کشورهای شرقی آن دوران نیز مشاهده میکنیم. تقریباً همه این کشورها، نظیر ایران، در مواجهه با تمدن نوین غربی دچار شوک شدند و تلاش کردند از رهگذر اصلاحات و نوسازی از بالا، راه برونرفت و سازگاری با شرایط جدید را بیابند.
*اصلاحات در ایران قاجار چگونه و با چه هدفی آغاز شد؟ عوامل اصلی ناکامی اصلاحات از بالا در ایران عصر قاجار چه بود؟
در ایران، نخستین گامهای مقابله با تمدن جدید را میتوان ذیل مفهوم «اصلاحات» یا «نوسازی از بالا» دستهبندی کرد. هرچند تعیین تاریخ دقیق برای آغاز این تحول دشوار است، اما اعزام نخستین گروه دانشجویان ایرانی به خارج از کشور در سال ۱۸۱۱ میلادی یعنی اعزام پنج دانشجو در دوران عباسمیرزا را میتوان به طور تقریبی نقطه شروع این روند دانست. این اقدام متأثر از اصلاحات و «تنظیمات» امپراتوری عثمانی، فرآیندهای مشابه در روسیه، و اصلاحات جاری در دیگر کشورهایی چون هند و مصر آغاز شد.
نکته مهم اینکه این اصلاحات، در جامعهای کاملاً سنتی و فاقد هرگونه تجربه پیشین از دگرگونی اجتماعی رخ داد و به همین دلیل، ایرانیان با نوعی تمایز نسبت به جوامعی که پیشتر مراحل توسعه و نوسازی را از سر گذرانده بودند، این مسیر را طی کردند. اصلاحات در ایران عصر قاجار، لاجرم میبایست مسیری تدریجی، سنجیده و متناسب با مقتضیات فرهنگی، اجتماعی و دینی جامعه طی کند؛ هرچند در برخی وجوه، چنین رویکردی کمتر مشهود بود.
نکته دوم آن است که برخلاف کشورهای غربی که به واسطه دانشی نوین همچون «شرقشناسی» از اطلاعات جامعی درباره اوضاع و احوال مشرقزمین برخوردار بودند، ایران و دیگر دولتهای شرقی آگاهی اندکی نسبت به ماهیت تمدن جدید و ویژگیهای آن در غرب داشتند. همین بیاطلاعی، سبب شد تا ایرانیان در نخستین مواجهه با تمدن غربی دچار نوعی شگفتی و سردرگمی شوند؛ دورهای که میتوان آن را «عصر حیرت» نامید.
افزون بر این، توجه بخش قابل توجهی از ایرانیان، عمدتاً متوجه جنبههای مادی و مظاهر فنی و تکنولوژیکی تمدن جدید بود؛ به طوری که از سایر وجوه تمدن غربی، از جمله ابعاد فرهنگی و بهویژه جنبههای استعماری آن، غفلت شد. این تمرکز غالباً بر حوزههایی مانند صنایع نظامی و فناوریهای عینی متمرکز بود و سایر عرصهها، کمتر مورد دقت و تحلیل قرار گرفت.
برای نخستین حرکت ایرانیها در مواجهه با تمدن جدید، یعنی اصلاحات یا نوسازی از بالا، میتوان دوره زمانی مشخصی در نظر گرفت. اگرچه درباره آغاز و پایان این دوره اختلافنظرهایی وجود دارد، اما فاصله زمانی اعزام دانشجویان ایرانی به خارج از کشور تا ترور ناصرالدینشاه را میتوان به عنوان عصر اصلاحات یا نوسازی از بالا در ایران معرفی کرد.
با این حال، این اصلاحات به دلایل گوناگون چندان موفق نبود و در عمل به شکست انجامید. برای نمونه، کافی است میزان موفقیت اصلاحات در ایران را با تجربه اصلاحات در ژاپن مقایسه کنیم؛ کشوری که حدود پنج دهه پس از ایران اصلاحات خود را آغاز کرد و تنها طی ۳۵ سال، به یکی از قدرتهای بزرگ شرق آسیا بدل شد.
دلایل ناکامی اصلاحات در ایران بسیار متنوع است، اما به اختصار میتوان به عواملی همچون «قائم به شخص بودن اصلاحات»، «عدم تداوم»، «ناهماهنگی برخی اقدامات اصلاحی با ویژگیهای فرهنگی و تاریخی جامعه ایران» و «نبود اجماع میان نخبگان» اشاره کرد. افزون بر این، نقش عوامل خارجی نیز در ناکامی این اصلاحات بسیار پررنگ بود.
پس از این شکست، جامعه ایران وارد مرحله دوم تحولات شد که از آن با عنوان «نوسازی از پایین» یا «تحولات اجتماعی» یاد میشود.
*چرا اغلب کشورهای شرقی، از جمله ایران، در آن دوره نخستین گام خود در مواجهه با تمدن جدید را نوسازی از بالا قرار دادند؟ این رویکرد چه پیامدهای کوتاهمدت و بلندمدتی داشت؟
تجربه تاریخی و مطالعه تحولات معاصر در بسیاری از کشورهای شرقی بهوضوح نشان میدهد که نخستین گام این کشورها در مواجهه با تمدن جدید، اغلب «نوسازی از بالا» یا «اصلاحات» بوده است؛ کشورهایی نظیر ژاپن، هند، مصر، چین، امپراتوری عثمانی و حتی روسیه، که میتوان آن را نیز در زمره کشورهای شرقی قلمداد کرد، همگی چنین مسیری را طی کردهاند. ایران نیز از این قاعده مستثنا نبود. هرچند، در نهایت به بنبست انجامید و به معنای شکست تعبیر شد.
*به چه دلایلی، باوجود شکست ظاهری اصلاحات از بالا در ایران، نباید این دوره را بیتأثیر بر تحولات بعدی جامعه ایرانی دانست؟ به نقش آن در دگرگونی فکری و فرهنگی اشاره کنید.
بله این شکست بههیچوجه بیانگر بیتأثیر بودن آن در تحولات ایران نیست. بلکه باید گفت همین اصلاحات، زمینهساز شکلگیری فضای فکری و فرهنگی جدیدی در جامعه ایران شد؛ فضایی که پس از ناکامی اصلاحات، به شکلگیری «نوسازی از پایین» یا همان «تحولات اجتماعی» انجامید.
در واقع، انسان ایرانی اوایل قرن نوزدهم را نمیتوان با انسان ایرانی اواخر همان قرن یکسان دانست؛ تا جایی که به نظر میرسد با دو نوع انسان متفاوت مواجه هستیم. این دگرگونی نشان میدهد که تحولات جدید، نقش قابل توجهی در تغییر نگرش و جهانبینی انسان ایرانی ایفا کرده است. این تحول ذهنی و فرهنگی محصول مجموعهای از عوامل بود که از جمله مهمترین آنها میتوان به آن اشاره کرد این موارد هستند موارد رواج و گسترش سفرنامههایی که بهتدریج مورد استقبال جامعه ایران قرار گرفت و مطالعه میشد؛ نگارش رسالههایی که هدف آنها بررسی علل عقبماندگی ایران و ارائه راهکارهایی برای برونرفت از وضعیت موجود بود؛ آغاز جنبشهایی مانند «نهضت ترجمه آثار» و «نهضت مدرسهسازی» که اثر عمیقی بر فضای فکری کشور داشت؛ افزایش چشمگیر تعداد روزنامههای داخلی، بهویژه در دوره امیرکبیر و همچنین در عصر میرزاحسینخان سپهسالار؛ انتشار روزنامههایی در خارج از کشور که به دلیل دوری از نظارت حکومت، موضوعات انتقادی و روشنگرانهتری را مطرح میکردند.
به بیانی دیگر، پس از مواجهه ایرانیان با تمدن جدید و تحولات فکری و اجتماعی ناشی از آن، شاهد شکلگیری انسان جدیدی در جامعه ایران هستیم؛ انسانی با نگرشها و مفاهیم نوین که دیدگاه او تفاوتی اساسی با انسان ایرانی پیش از این تحولات دارد.
برای مثال در ادبیات سیاسی ایرانیها با مفاهیمی مواجه میشویم که بسیاری از آنها در تاریخ این سرزمین تازگی دارد؛ از جمله مفهوم «شهروند»، «قانون»، «پارلمان» و «مشروطیت». ظهور و گسترش این مفاهیم، گواه روشنی بر دگرگونی در ذهنیت و آگاهی جمعی جامعه ایرانی است.
همانگونه که پیشتر اشاره شد، بخشی از این تحول، حاصل افزایش سفرنامهها، رشد رسالهنویسیها، نهضت ترجمه، توسعه مدرسهسازی و همچنین گسترش روزنامههایی بود که چه در داخل و چه در خارج از کشور منتشر میشدند.
افزون بر این، بخشی از این تغییر در آگاهی و ذهنیت جمعی ایرانیان، مرهون نقش فعال مصلحان اجتماعی است که با همت و تلاش مستمر، بذر تحول را در ذهن و اندیشه مردم میکاشتند؛ شخصیتهایی چون سید جمالالدین اسدآبادی که پس از سالها تلاش برای بیداری پادشاهان و نخبگان دنیای اسلام به این نتیجه رسید که باید نقطه آغاز تغییر، مردم و تودههای جامعه باشند.
همچنین، افزایش آگاهی ایرانیان نسبت به تحولات جهانی و رخدادهای مهم در کشورهای پیرامونی از جمله تحولات ژاپن انگیزه و اشتیاق آنها برای خواست تغییرات ساختاری را دو چندان میساخت. نمود روشن این تغییرخواهی و نوسازی اساسی، در دو واقعه مهم تاریخ معاصر ایران آشکار میشود: قیام تنباکو و انقلاب مشروطه.
ادامه دارد…
ثبت دیدگاه