به گزارش خبرنگار مهر، در غربت، هر صدای روضه، پنجرهای است که به روی وطن گشوده میشود؛ بوی حرم، صدای منبر، و اشکهایی که بیاذن و بیاختیار راهشان را پیدا میکنند. برای مهاجران، مجالس مذهبی تنها مراسمی ساده نیست؛ قرار دیداری است با خاطرات، با حرمها، با عزیزانی که سالهاست از آنان دور هستند.
چندی پیش، سفر کوتاه میثم مطیعی به هلند، بهانهای شد برای یکی از جوانان مؤمن ساکن لاهه تا از این تجربه بگوید؛ روایتی که با عنوان «برای شما و برای ما» نوشته شد و با تکتک جملاتش، ردی از اشک بر گونه مینشاند. این دل نوشته، پلی است میان دو نگاه؛ نگاهی از میانه وطن و نگاهی از دل غربت، که در یک نقطه تلاقی میکنند: نام و یاد حسین (ع).
این نوشته، نه صرفاً شرح احوال یک سفر است و نه تنها روایت چند روز حضور یک مداح در کشوری اروپایی؛ بلکه آیینهای است از زندگی مذهبی مهاجرانی که سالهاست پایشان به حرمها نرسیده، طعم هوای منبرهای وطن را نچشیده و صدای روضهها را تنها در خیال شنیدهاند. در این سطرها، از تجربههای کوچک اما پرمعنا سخن گفته میشود؛ از نماز خواندن در کلیساها و پمپبنزینها تا برگزاری هیئتهای دهنفره در سالنهای اجارهای. روایتی که نهتنها احساسات، بلکه بخشی از هویت مذهبی و فرهنگی ایرانیان دور از وطن را بازگو میکند.
متن دل نوشته این جوان هلندی به میثم مطیعی به شرح زیر است:
بعد از رفتن شما از هلند، تصمیم گرفتم این واگویه دل را برایتان بفرستم، هر وقت که حالش بود بخوانید.
داستان «برای شما» و «برای ما»
برای شما، مجلسی است مثل تمام مجلسها؛ کمی دورتر، اندکی خلوتتر، کمی متفاوتتر و شاید هم غریبتر.
اما برای ما، تنها مجلسی است نزدیکتر از خودمان به خود؛ شلوغتر از کنج اتاق خانهمان…
برای شما، روضه هفتگی است مثل تمام روضههای هفتگیتان؛
برای ما، روضهای است میان محرم تا محرمی دیگر… بخوان تا عمری به عمری دیگر برسد.
برای شما، داستان خستگی راه است و محدودیت باری که چمدانش از ۸ کیلو بیشتر نمیشود.
برای ما، داستان خستگی «ماندن» است و چمدانی که نمیداند چه باید بردارد و چه در خود جای دهد که راهی شود…
برای شما، نوشتن نکتهها و روزنگاریهای سفری است که شاید روزی سوغاتی شود.
برای ما، گفتن از گم شدن، حیران شدن و راه یافتن میان این همه نکتههای سالهای مهاجرت؛ از نماز خواندنهای بین راهی در کلیساها و پمپبنزینها؛ از طهارت گرفتنهای عجیب و غریب؛ از دلتنگیهای عمیق؛ از اجارهکردن اتاقهای جشن و عروسی و سیاهپوش کردنشان برای هیأت؛ از هیأتهای دهنفره؛ از تقسیم کردن نقش مداح، سخنران، چایریز و دیگشور بین بچهها و عوض کردن جای هر کدام در مجلس بعدی؛ از کشوقوسهای زندگی یک بچهشیعه دورافتاده از وطن…
برای شما، مداح و سخنرانی مشهور است که دعوت شدهاند به مجلسی کیلومترها دورتر از دیار خودشان و شاید هم تصور شود که این دعوت به خاطر صدای خوش، معرفت دل و سخنوری نابشان است که البته این هم هست اما برای ما، زندیهها و میثمها آورنده حسی آشنا هستند؛ حس آخرین روضه فرودگاه امام، سالها پیش، پشت پنجره و منتظر طیارهای که قرار بود تو را ببرد جایی که خانوادهات نبودند و کمی آنطرفتر، پشت گیت گریه میکردند. جایی که روضههای شب جمعه نبود؛ جایی که نه شاهعبدالعظیم بود، نه امامزاده صالح و نه امامزاده قاضیالصابر…
برای شما، دست دادنها، عکس گرفتنها و در آغوش کشیدنها همان معنای مرسوم محبت برادرانهای را دارد که در وطن هست.
اما برای ما، این دست دادن و در آغوش گرفتن شما نه فقط به خاطر رفاقت و برادریست که آن هم هست بلکه بیشتر برای دست دادن نیابتی با کسانیست که شما روزگاری آنان را در آغوش گرفتهاید و دستشان را فشردهاید؛ از حضرت آقا تا حاجآقا مجتبی تهرانیها، آیتالله شیخ جواد مرویها، آیتالله باقری کنیها، حاجقاسمها، سیدها، حاجیزادهها و بسیاری از اهل حرم که حتی نمیتوان نامشان را راحت بر زبان آورد…
سخت در آغوش گرفتنهای ما، دستوپا زدنهای عاجزانهایست برای استشمام عطر یارانی که رفتهاند، حسرتهایی که پر کشیدهاند و امیدهایی که ناگاه با دیدن خبری، در یک چشم به هم زدن، رنگ باختهاند.
برای ما که از جنگ بیخبریم، از سلامت اهل و عیال و وطن بیخبریم، از صداهای انفجار و دود بیخبریم؛ برای ما که چشم به تلفن همراه دوختهایم و نتی که هیچوقت وصل نمیشود، تیک پیامی که هیچوقت دو تا نمیشود؛ برای ما که نفسهایمان در سینه حبس شده… شما خبرید، خبر…
برای ما، شما قاصد خوشخبرید که امید هست، نور هست…
کاش میدانستید که چه بخواهید چه نخواهید، چه نیت کنید و چه نکنید، شما همان نقش چمران را دارید که در سیاهی باروت زده شهر غریب، ندا داد: «تا صدای اذان پخش میشود، امید هست».
و اینجا باید گفت: تا صدای روضه هست، بیرق و علم بر فراز است؛ حتی از این سوی دنیا هم دیده میشود. تا صدای روضه هست، قافله حسین (ع) زمان هست؛ علمدارانش هستند، علیاکبرهایش هستند، علیاصغرهایش هستند و زینبها و رقیههایش در امان خیمه سبز حسین… تا صدای روضه هست، نه آتشی خواهد بود و نه خیمهای خواهد سوخت.
چشم در چشم، لشکری از نور است؛ خیبریون، فاطمیون و حسینیون… و به راستی جز اعجاز حسین، چه چیزی میتوانست این داستان «برای ما» و «برای شما» را با همه تفاوتهایش در یکجا، یک تصویر، یک قاب و یک کلام جمع کند: حسین هست، علمدار هست و علم بر فراز است…
بشتابید به سوی حسین.
ثبت دیدگاه