الهام و شوهرش مسعود تصمیم گرفته‌اند که از هم جدا شوند. مسعود می‌گوید این تصمیم را الهام گرفته و او هم قبول کرده است. عللی که الهام برای این جدایی دارد از نظر خودش مهم است. این زن از زندگی‌اش می‌گوید.
*چه مدتی است ازدواج کرده‌اید؟
*چرا قصد طلاق داری؟
*چه انتظاری از شوهرت داری که برآورده نمی‌کند؟
او اصلاً نسبت به من احساس مسئولیت ندارد. مثلاً هیچ‌وقت برایش مهم نیست پول دارم یا نه. او اصلاً برایش مهم نیست که من کجا هستم و با چه کسانی به مهمانی می‌روم. من نسبت به این بی‌تفاوتی‌ها خیلی ناراحتم.
*شغل شوهرت چیست؟
او در یک شرکت کار می‌کند و همیشه دنبال آرزوهای خودش است. او برای خودش ماشین می‌خرد، سفر می‌رود و می‌خواهد با دوستانش خوش بگذارند.
*چطور با هم ازدواج کردید؟
ما در شرکت همکار بودیم. در آنجا با هم آشنا شدیم و نامزد کردیم و بعد هم عقد کردیم. من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم مسعود چنین فردی باشد.
فکر می‌کردم با گذر زمان درست می‌شود اما مسعود بدتر شد. او به من می‌گوید خودت پول‌هایت را جمع کن و خانه بخر. خودت خرجی خودت را بده و… من مردی می‌خواهم که بتوانم به او تکیه کنم، نه اینکه همه مشکلاتم را خودم حل کنم.
*خانواده‌ات به این جدایی راضی هستند؟
ثبت دیدگاه