یکشنبه, ۱۸ خرداد , ۱۴۰۴ Sunday, 8 June , 2025 ساعت تعداد کل نوشته ها : 28739 تعداد نوشته های امروز : 36 تعداد اعضا : 24 تعداد دیدگاهها : 0×

اخبار روز:

گاز شهر «بیرانشهر» و روستاهای اطراف آن قطع می‌شود حفاظت از محیط زیست نیازمند فرهنگ‌سازی و مشارکت همگانی است حمله پهپادی رژیم صهیونیستی به جنوب سوریه کشف گنج‌های بورسی؛ صنایع و نمادهایی که سهامداران را وسوسه می‌کنند اجرای برنامه‌های ویژه دهه امامت و ولایت در کانون های مساجد فارس خداحافظی کارتال با پرسپولیس؛ بازگشت به فنر باغچه؟! قیمت رهن کامل آپارتمان در تهران ۱۴۰۴ /جدول نرخ‌ها در منطقه ۵ تا ۲ میلیارد هوای تهران باز هم خنک تر می شود| رگبار و رعدوبرق در راه است ۳ رمزارز که به زودی منفجر می‌شوند بازگشت MASK ممکن است؟ معاملات مشکوک نماینده کنگره روی میم‌کوین‌ها انباشت ۱۹۰ میلیون XRP در یک هفته؛ نهنگ‌ها مانع سقوط به زیر ۲ دلار می‌شوند؟ رهاسازی ۲۰ قطعه کبک وحشی در سنندج همزمان با هفته محیط زیست نیازهای بازنشستگان دشتی تأمین شود پرداخت تسهیلات مسکن روستایی استان بوشهر تسریع شود ‌ شهرستان دشتی نیازمند مدیریت مناسب در حوزه پسماند است

طلاق می‌خواهم چون شوهرم فقط به رضایت مادرش فکر می‌کند
  • 6 شهریور 1403 ساعت: ۸:۰۸
  • شناسه : 13768
    بازدید 15
    1

    پریسا برای طلاق از شوهرش دادخواست داده است. پریسا و مانی دو سال قبل با هم ازدواج کردند و حالا زن جوان برای رهایی از شرایط آزاردهنده می‌‎خواهد از شوهرش جدا شود. این زن برای اعتمادآنلاین از زندگی مشترکش می‌‎گوید. *چرا زندگی مشترک شما این‌قدر کوتاه بود؟ ما همدیگر را دوست داشتیم که ازدواج کردیم […]

    پ
    پ

    پریسا برای طلاق از شوهرش دادخواست داده است. پریسا و مانی دو سال قبل با هم ازدواج کردند و حالا زن جوان برای رهایی از شرایط آزاردهنده می‌‎خواهد از شوهرش جدا شود. این زن برای اعتمادآنلاین از زندگی مشترکش می‌‎گوید.

    *چرا زندگی مشترک شما این‌قدر کوتاه بود؟

    ما همدیگر را دوست داشتیم که ازدواج کردیم اما بعد از ازدواج متوجه شدیم واقعاً ادامه این زندگی زجر مداوم است.

    *چطور با هم آشنا شدید؟

    همکار بودیم. در محل کار آشنا شدیم. هر دو در یک شرکت خصوصی کار می‌‎کردیم. هر کدام در یک واحد مشغول بودیم. بعد از اینکه آشنا شدیم تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم.
     
    *چقدر همدیگر را می‌‎شناختید؟

    راستش خیلی همدیگر را نمی‌‎شناختیم. در حد محل کار همدیگر را می‌‎شناختیم ولی آن‌قدر همدیگر را دوست داشتیم که تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم.

    *یعنی با هیجان ازدواج کردید؟

    متأسفانه باید بگویم بله، با هیجان ازدواج کردیم.

    *خانواده‌ها موافق بودند؟

    آنها گفتند اگر خودتان تصمیم گرفتید ما حرفی نداریم. البته مادرشوهرم خیلی موافق نبود. او ازدواج سنتی را ترجیح می‌‎داد.

    *چرا؟

    مشکل اصلی من و مانی این است که خانواده او خیلی سنتی فکر می‌‎کنند ولی خانواده من این‌طور نیستند. خودم هم این‌طور نیستم. مثلاً اینکه ما باید هر تعطیلی به خانه مادر مانی می‌‎رفتیم، مراسم‌ها را حتماً باید برگزار می‌‎کردیم. مانی هم اصرار داشت مادرش از او راضی باشد، برای همین موبه‌مو همه چیز را انجام می‌‎داد.

    *فکر نمی‌‎کنی از راه دیگری بشود این مشکل را حل کرد؟

    نه، هیچ کاری نمی‌‎شود کرد. من دو سال است با مانی زندگی می‌‎کنم و همه این دو سال مانی در حال راضی نگه داشتن مادرش بوده است. ما نمی‌‎توانیم به این روش ادامه بدهیم. هرچه من تلاش کنم نمی‌‎شود، چون مانی دلبستگی عجیبی به مادرش دارد. اما من جوان هستم و می‌‎خواهم دنبال آرزوهایم بروم. مانی مانع من می‌‎شود.

    *همسرت به این جدایی راضی است؟

    او هم قبول دارد اشتباه کردیم. بدون فکر ازدواج کردیم. بهتر است قبل از اینکه بچه‌ای داشته باشیم جدا شویم. با چنین وضعیتی مانی فقط می‌‎تواند با دختری از یک خانواده سنتی ازدواج کند.

    *همسرت تلاش نکرده در زندگی مشترک بمانی؟

    می‌‎دانم مانی خیلی ناراحت است. او روزهاست که گریه می‌‎کند. مانی بسیار پسر دوست‌داشتنی است اما چاره‌ای نداریم. بهتر است از همین حالا همه چیز را تمام کنیم.

     

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.