شنبه, ۱۷ خرداد , ۱۴۰۴ Saturday, 7 June , 2025 ساعت تعداد کل نوشته ها : 28619 تعداد نوشته های امروز : 154 تعداد اعضا : 24 تعداد دیدگاهها : 0×

اخبار روز:

معاون وزیر ارتباطات : با وجود رفع فیلتر واتساپ 80درصد کاربران از فیلترشکن استفاده می کنند استقبال پلیس از معترضان به قانون مهاجرت با بمب صوتی و گاز فلفل/ کارگران مهاجر اخراج می‌شوند سیاست خارجی واقع‌گرایانه ازبکستان/ تعامل اقتصادی با کابل زیر سایه ناامنی بی‌رحم‌ترین و تحت تعقیب‌ترین زن جهان را بشناسید در ادامه جنجال با ایلان ماسک؛ ترامپ دیگر تسلای قرمزش را نمی‌خواهد ضربه بزرگ اطلاعاتی ایران به اسرائیل/ اسناد محرمانه تاسیسات اتمی به دست ایران افتاد رئیس جمهور: هرگز به دنبال سلاح هسته‌ای نیستیم فوری/ عامل ترور قاضی احسان باقری دستگیر شد جزئیات بازداشت عاملان شهادت قاضی باقری راز لبخند واقعی؛ دانشمندان چگونه لبخندهای واقعی و ساختگی را از هم تشخیص می‌دهند؟ قاتل الهه حسین‌نژاد سابقه تجاوز داشته است؟ نگرانی‌ها از فساد ترامپ در صنعت ارز دیجیتال / ممنوعیت خدمات دیجیتال خارجی در سنگاپور طوفان در بازار ارزهای دیجیتال؛ نوسانات بی سابقه و تسویه حساب های سنگین جنگ ترامپ و ماسک؛ بازار میم‌کوین‌ها نیز با ۳۵۵ میلیون دلار حجم معاملات منفجر شد! توصیه جامعه بیت کوین به ماسک / پشتیبانی ایلان ماسک از بیت کوین، پاسخی به ترامپ؟ کاهش عجیب سولانا تنها در ۸ روز؛ این ریزش قیمت تا کجا ادامه خواهد داشت؟

آزار و اذیت دختر 8 ساله توسط قادر قصاب
  • 1 مهر 1403 ساعت: ۱۱:۵۶
  • شناسه : 16340
    بازدید 19
    0

     زن 35 ساله درباره سرگذشت تلخ خود و ماجرایی که او را به مرکز انتظامی کشانده بود، به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم راننده تریلرهای ترانزیتی بود که 30سال پیش در یک سانحه وحشتناک رانندگی از دنیا رفت. مادرم بعد از این حادثه دچار افسردگی شدید روحی و روانی شد تا […]

    پ
    پ

     زن 35 ساله درباره سرگذشت تلخ خود و ماجرایی که او را به مرکز انتظامی کشانده بود، به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم راننده تریلرهای ترانزیتی بود که 30سال پیش در یک سانحه وحشتناک رانندگی از دنیا رفت.

    مادرم بعد از این حادثه دچار افسردگی شدید روحی و روانی شد تا حدی که چندبار تصمیم به خودکشی گرفت  اما به خاطر من از این تصمیم های هولناک منصرف شده بود.

    من فقط تصویرهای تاریکی از پدرم در ذهن دارم اما می دانم که مادرم باهمه وجودش برای سعادت و خوشبختی من تلاش کرده است. خلاصه آن گونه که من می دانم مدتی بعد از مرگ پدرم، پدر بزرگ هایم دور هم نشستند و تصمیم گرفتند تا مادرم با مرد دیگری ازدواج کند.

    در این میان یکی از خواستگاران مادرم که قصاب بود مورد تایید قرارگرفت. همه او را «قادر قصاب» می شناختند و همسرش را در یک حادثه سقوط از بلندی از دست داده بود و فرزندی هم نداشت.

    بالاخره مادرم در حالی با «قادر» ازدواج کرد که من در کلاس دوم ابتدایی درس می خواندم. او با مادرم بسیار مهربان بود ولی من ترس عجیبی از او داشتم چرا که همواره یک کارد بزرگ درون وسایلش حمل می کرد. از سوی دیگر وقتی می دیدم او چگونه مرغ و گوسفندهای همسایگان را سر می برد، بیشتر وحشت می کردم.

    از طرف دیگر هم ناپدری ام مرا مزاحم زندگی اش می دانست و مدام مرا مورد آزارهای جسمی و روحی قرار می داد.

    من هم به دلیل ترس از چاقوی او چیزی به مادرم نمی گفتم چرا که «قادر»مرا تهدید به بریدن گوش هایم می کرد و با چهره ای غضبناک می گفت: اگر به مادرت چیزی بگویی، گوش هایت را می برم! خلاصه او و مادرم صاحب 2 دختر و یک پسر شدند و من هم در کنار آن ها به این زندگی همراه باترس و آزار ادامه می دادم تا این که در رشته مهندسی صنایع غذایی دانشگاه پذیرفته شدم و از مشهد به یکی دیگر از استان های غربی کشور رفتم.

    بعد از گذراندن 2 ترم تحصیلی در یک کارخانه تولیدی هم مشغول کار شدم و حتی در ماه های تعطیلی دانشگاه هم به مشهد نمی آمدم چون از ناپدری ام نفرت داشتم و نمی توانستم باز هم آزار و اذیت های گوناگون او را تحمل کنم.

    خلاصه با یکی از همکلاسی هایم در دانشگاه ازدواج کردم و برای خودم زندگی مستقلی تشکیل دادم و اکنون نیز صاحب 2 فرزند هستم و در کرج زندگی می کنم! اما حدود یک هفته قبل برای دیدار مادرم در حالی به مشهد آمدم که خواهران ناتنی ام نیز به همراه فرزندانشان در نزدیکی منزل مادرم زندگی می کنند ولی در یک لحظه یکی از نوه های مادرم سراسیمه و اشک ریزان وارد منزل شد و از آزار و اذیت های وحشتناکی سخن گفت که یکی از افراد خانواده «قادر»بر سرش آورده بود.

    این دختر خردسال که از ترس به خود می لرزید در میان اشک هایش ماجراهایی را بازگو کرد که مرا به فکر فرو برد.

    برای لحظاتی او را فراموش کردم و در افکارم به گذشته هایی اندیشیدم که چگونه مورد آزار و اذیت«قادر»قرارمی گرفتم.

    از طرف دیگر وقتی مادرم این ماجرا را به شوهرش اطلاع داد،ناپدری ام در همان لحظه دچار سکته شد و روی زمین افتاد.

    بلافاصله با اورژانس تماس گرفتیم و «قادر» را به بیمارستان رساندیم. در این میان یک روز که به دیدار او رفته بودم، با بغضی در گلو گفت:«چوب خدا صدا ندارد!» این ها تقاص رفتارهای خودم است و بلاهایی که بر سر تو آوردم! می گویند آه بچه یتیم انسان را رها نمی کند! ولی من نفهمیدم …

    آن روز ناپدری ام این جملات را در حالی بر زبان راند که من راضی به این گونه مجازات او نبودم اما ای کاش …

    با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد احمد آبکه(رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد)اقدامات روان شناختی و مشاوره های خانوادگی برای پیشگیری از تکرار این گونه حوادث و مراقبت های خاص از کودکان در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.