سندروم استکهلم در مدارس ابتدایی/ کودک آزاری مدرن: تلقین حس ناکافی بودن!
اگر پدران سنتزده ما خطاب به معلمان میگفتند " گوشت فرزندم مال تو استخواناش مال من! " این روزها بسیاری از والدین نادانسته مجوز برخورد شدیدتر را به مدارس فرزندانشان میدهند. البته نه در قالب تنبیه بدنی بلکه بسی فراتر: تلقین دایمی حس ناکافی بودن! آن هم به کودک ۷ تا ۱۰ ساله! این دیگر آموزش نیست. به تاراج رفتن کودکی است...
سندروم استکهلم پدیدهای روانی است که قربانی با آزارگر خود و یا گروگان با گروگانگیر حس همدلی و حتی وفاداری دارد! اما ارتباط این موضوع با مدارس ابتدایی و کودکان معصوم چیست؟
ما - والدین که فرزندانمان را مال خود و نه از خود میدانیم - با این فرشتگان معصوم کاری میکنیم که بیشباهت نیست به پدیده سندروم استکهلم و همدلی با گروگانگیران که برخی از مدارس ابتداییاند.
در مطلبی که چند سال قبل با عنوان " آموزش فرزند یا فرزندکُشی " منتشر شد، مقایسهای تطبیقی با کشورهای دنیا در روند آموزش ابتدایی آورذه شد که نشان می داد ساعات آموزش ابتدایی در ایران از متوسط آموزش دنیا ۳۰۰ تا ۴۰۰ ساعت بیشتر است و این با همکاری والدین صورت میپذیرد که به نظر نویسنده فاجعهبار است چون در گذر زمان موجب فرسودگی کودکان در بستر آموزش میشود. اخیرا کودکی ۹ ساله از نزدیکان را دیدم که در اثر فشار بیش از حد درسی والدین تحصیلکردهاش و الزام آنها برای آمادگی آزمون دچار اسپاسم عضلانی شده و در واقع کودکیاش به تاراج رفته بود! از این رو 7 نکته را در زیر یادآور میشوم:
۱. اگر پدران سنتزده ما خطاب به معلمان میگفتند " گوشت فرزندم مال تو استخواناش مال من! " این روزها بسیاری از والدین نادانسته مجوز برخورد شدیدتر را به مدارس فرزندانشان میدهند. البته نه در قالب تنبیه بدنی بلکه بسی فراتر: تلقین دایمی حس ناکافی بودن! آن هم به کودک ۷ تا ۱۰ ساله! این دیگر آموزش نیست. به تاراج رفتن کودکی است...
۲. بارها شاهد بودهام والدینی از مدارس متبوع خواستهاند فرزند ۹ ساله آنها را برای آزمون آماده کنند! آزمونهای بیپایانی چون مدارس تیزهوشان، آزمون مدارس خاص (شما درباره برخیشان بخوانید مراکز گروگانگیری ویژه) و مانند اینها.
۳. هر نوع آموزش با عنصر انضباط (دیسیپلین) گره خورده است. گزارههای آموزش در فضای شاد و غیره لزوما در مقام عمل جوابگو نیستند. آموزش برای کودک دوره ابتدایی با محدودیت انضباط پذیری و زمان حداقلی سرو کار دارد. ظرفیت انضباط پذیری یک کودک دوره ابتدایی بسیار محدود و شکننده است. این محدودیتها قابلیت توسعه دارند اما قطعا در افق ۱۲ ساله باعث فرسایش آموزشی خواهند شد!
۴. به قول فرنگیها " شیطان در جزییات است ". بسیاری از آزمونهای متداول آموزشی از جمله achievement test , proficiency test و competency test و Aptitude test که نسخه بومی شده آنها در مدارس ما نیز استفاده میشود با دهها متغیر و پارامتر اجرایی و نیروهای مجرب آموزش دیده قابلیت اجرا و نتیجه درست دارند. با زیرساختهای موجود سخت افزاری و نیروی انسانی موجود در اکثر مدارس ابتدایی نتایج درستی برای این آزمونها متصور نیست!
۶. بارها شنیدهایم برای ساختن یک کشور از مدارس ابتدایی شروع کنید و نیک میدانیم کشورهای توسعه یافته ۱۰ درصد تولید ناخاص داخلی خود را صرف آموزش به ویژه آموزش پایه میکنند و آموزش پایۀ درست از وظایف ذاتی دولتهاست ! بله، همه اینها درست است اما عجالتا فقدان این درایتها توجیهی نیست تا فرزندتان را به رباتی آزمون دهنده تبدیل کنید!
۷. به پشتوانه دو دهه تجربه در آموزش عرض میکنم اکثر برنامههایی که در قالب فوق برنامه در مدارس غیردولتی ارایه میشود عمق لازم را ندارند و غالبا سطحی است. به عنوان مثال ۳ سال زبان فوق برنامۀ مدارس تقریبا معادل ۸ ماه آموزش در مؤسسات معتبر زبان است!
یادمان باشد: هر نوع آموزش در هر سطحی که در دوره کودکی (زیر ۱۲ سال) متصور است قابلیت جبران در دوره نوجوانی را دارد، اما و هزار اما کودکی از دست رفته هرگز جبرانپذیر نیست چه رسد به آزار و آسیب های روحی که ممکن است یک عمر گریبان کودک شمارا رها نکند