یک جامعه شناس مطرح کرد
رتبه ۱۲۶ ایران، میان ۱۷۶ کشور در شاخص کامیابی
یک جامعه شناس گفت: در ایران یک نوع نارضایتی هستی شناختی در طول تاریخ وجود دارد، شاید به این دلیل که ملت کهنی هستیم، فرهنگ کهن و حافظه تمدنی داریم اما شرایطمان طوری بوده که اجازه موفقیت به ما نداده است، ملتی هستیم که میخواهیم موفق شویم اما نمیتوانیم، شاید دلیل اعتراضات سال ۱۴۰۱ هم همین بود.
«جامعه ایران یک جامعه گمراه کننده است»، این را مقصود فراستخواه میگوید. جامعهای که در ظاهر با آسیبهای زیادی مواجه است، از نظر اقتصادی شاخصی مانند ضریب جینی نشان میدهد وضعیت مساعدی ندارد، از نظر اجتماعی ایران جزو جوامعی است که مردمانش تجربههای عاطفی منفی بسیاری دارند، این جامعه در شاخص کامیابی اصلاً وضعیت خوبی ندارد و در حالیکه ارزشهای بقا در آن از ارزشهای شکوفایی جلوتر افتاده است اما همچنان میخواهد موفق شود. همه اینها درحالیست که همزمان نبودن سیاستهای رسمی با جامعه آن را تبدیل به یک جرم بحرانی کرده است، این اصطلاحی است که فراستخواه آن را برای جامعه ایرانی بهکار میبرد.
متن کامل گفتوگوی مقصود فراستخواه در ادامه آمده است.
آقای دکتر چه چیزی از جامعه ایرانی در سالهای اخیر مورد توجه شما قرار گرفت؟
نسبت این جامعه با حاکمیت چهطور است؟
این جرم بزرگ جمعیتی از طرف سیاستهای رسمی شناسایی نمیشود و با آن تعامل سازنده خلاق ندارد، در نتیجه این چگالی جمعیتی با ویژگیهایی که گفتم به جرم بحرانی تبدیل شده است. یعنی زیست جامعه از نظر سواد و تحصیلات، تحرک اجتماعی و رسانهای، علایق فرهنگی و سبک زندگی، میل به آزادی و ابراز وجود و میل به مشارکت بالا رفته اما سیستمهای رسمی چندان با این جامعه تعامل ندارند و بیشتر میخواهند جامعه را در قلمرو مستعمرگی خود نگه دارند، لذا سیاستهایی به جامعه تزریق میشود که با زندگی این نسل خیلی سازگاری ندارد، بنابراین بین محتوای جامعه و شکل اداره آن شکاف وجود دارد چیزی که ما به آن جرم بحرانی میگوییم، این جرم بحرانی میتواند زمینه رشد ایدئولوژیهای رادیکال را فراهم کند.
این جرم بحرانی با تعریفی که شما ارائه کردید با چه آسیبهایی مواجه هست که شما را نگران میکند؟
نشانه نگران کننده دیگر وضعیت عاطفی ایران است. موسسه گالوب یکسری پیمایشهایی دارد با عنوان گزارش جهانی احساسات، آنها بهطور میدانی بررسی میکنند یک شهروند در ۲۴ ساعت گذشته چقدر تجربه عاطفی منفی یا مثبت داشته است، آخرین گزارش گالوب دراینباره نشان میدهد ایرانیها جزو ۱۰ رتبه اول از نظر داشتن تجربه عاطفی منفی هستند. گزارشهای زندگی روزمره هم نشان میدهند که مردم سر کوچکترین موارد با یکدیگر دعوا میکنند.
درباره شاخص اعتماد هم گزارشهایی وجود دارد؟
لگاتوم براساس ۱۲ شاخص میزان کامیابی ملتها را اندازهگیری میکند، برخی از این شاخصها عبارتند از امنیت و ایمنی، محیط زیست، آموزش، سلامت، شرایط زندگی، کیفیت اقتصادی و همچنین سرمایه اجتماعی، سرمایه اجتماعی همان اعتماد به نهادها، سیاستهای کشور، پول ملی، اعتماد به یکدیگر است، درآخرین گزارش (Legatum Prosperity Index) رتبه شاخص کامیابی ایران از ۱۶۷ کشور ۱۲۶ است، که اصلاً رتبه خوبی نیست. در همین شاخص مشخص است که اعتماد در ایران وضعیت خوبی ندارد.
این جرم بحرانی که با آسیبهایی مانند اختلاف طبقاتی، وضعیت عاطفی نامساعد، کاهش سرمایه اجتماعی مواجه است و تلاش میکند که فقط بقا داشته باشد، تصور از آینده این جرم بحرانی چه خواهد بود؟
جامعه ایران یک ویژگی ژانوسی دارد، وقتی یک موجودیتی دو جنبه متضاد داشته باشد ما میگوییم این خصوصیت ژانوسی دارد، در ایران هم یک خصوصیت ژانوسی وجود دارد، جامعه ایران یک جامعه گمراه کننده و غلطانداز است، مثلاً با همان ایده ارزشهای بقا که بالا مطرح کردم خودمداری در ایران درحال رشد کردن است، یعنی هرکس میخواهد گلیم خودش را از آب بیرون بکشد، حالا با ایده ژانوسی همین جامعه درکنار تمام جنبههای منفی یک جنبه مثبت دارد، آنهم اینکه این جامعه همچنان میخواهد موفق شود.
در ایران یک نوع نارضایتی هستی شناختی در طول تاریخ وجود دارد، شاید به این دلیل که ملت کهنی هستیم، فرهنگ کهن و حافظه تمدنی داریم اما شرایطمان طوری بوده که اجازه موفقیت به ما نداده است، ملتی هستیم که میخواهیم موفق شویم اما نمیتوانیم، شاید دلیل اعتراضات سال قبل هم همین بود.
نتیجه این وضعیت چه میشود؟
این یک تنش بزرگ است، خیلی مواقع نارضایتی در جامعه ایران شکل سیاسی رادیکال پیدا میکند، خیلیها در طول تاریخ بر امواج نارضایتی مردم سوار شدند و حوادث تاریخی شکل گرفت. علت آن این است که سیستم با جامعه همزمان نیست، نمیتواند جامعه را خوب بفهمد و فرصت زیستن برای جامعه فراهم کند، اگر ما توسعه یافته نمیشویم یکی از دلایل آن شکاف دولت ملت است که دولت نمیتواند جوابگوی انتظارات اجتماعی باشد و جامعه هم نمیتواند انتظارات خود را به شکل سازمان یافته و خلاق ارائه دهد ضمن اینکه همچنان از میل به موفقیت دست بردار نیست.
اجازه بدهید من یک جمعبندی کوتاه انجام بدهم، جامعه ایران به مثابه جرم بحرانی با آسیبهای زیادی مواجه است مانند همان وضعیت عاطفی و سرمایه اجتماعی پایین، و البته یک وضعیت دوگانه دارد، یعنی به جای ارزشهای شکوفایی دنبال ارزشهای بقا است و از طرفی میل شدید به موفقیت دارد، اما چون سیاستهای رسمی با این جامعه همزمان نیست یک نارضایتی ظهور و بروز پیدا کرده است، نا رضایتیای که در وضعیت نبود نهادهای مدنی نمیتواند تبدیل به راهکارهای سازنده و خلاق شود، بنابراین هر لحظه ممکن است هر گروهی بر این امواج نارضایتی سوار شود، چیزی که احتمالاً تبلور یک ایدئولوژی رادیکال خواهد بود. بهنظر شما این وضعیت شبیه به انسداد نیست؟
بله، به لحاظ رفتار سیاستگذاران با جامعه شاهد یک نوع ناکارامدی هستیم، من میتوانم بگویم جامعه در نقطه کور حکومت قرار دارد، یعنی یک نوع نابینایی سیستماتیک ایجاد شده و جامعه برای حکومت رویتپذیر نیست، این خیلی خطرناک است و سبب تخریب جامعه میشود، چراکه باید به یک نکته توجه کرد، در برابر حاکمیتی که دائم غیریتسازی میکند و جامعه را نمیبیند ایدئولوژیهای رادیکال در جامعه شکل میگیرد، خیلیها گمان میکنند گروههای تحولخواه از درون جامعه رشد میکند و سیستم را پس میزند اما در ایران چنین نیست، اینجا یک ایدئولوژی رادیکال در درون سیستم وجود دارد که سبب میشود در بیرون از آن ایدئولوژیهای رادیکال دیگری شکل بگیرد، در نتیجه جامعه ایران در وضعیت منگنه قرار دارد، یعنی جامعه بین ایدئولوژیهای رادیکال درون سیستم و بیرون سیستم گیر کرده است.
راه خروج از این وضعیت چیست؟
تنها راه خروج از این وضعیت این است که بهجای اینکه قیمهای ایدئولوژیک از درون سیستم و بیرون سیستم بخواهند این جامعه را مستعمره کنند، جامعه باید از خودش مستعمرهزدایی و قلمروسازی کند.
جامعه چهطور قلمروسازی کند؟
قلمروسازی مستقل بهکمک جامعه مدنی و سازمانهای مردم نهاد است، اگرچه خیلیها میگویند همین را هم اجازه نمیدهند، اما من میگویم تا جایی که امکان دارد باید چکه کنیم، حلقههای دوستی تشکیل دهیم، اصناف، نهادهای اجتماعی و محلی درست کنیم، این فعالیتها در دراز مدت میتواند پشتوانه درست کند.
اما جامعهای که به تعبیر خودتان ارزشهای بقا در آن اهمیت پیدا کرده چهطور میتواند قلمروسازی کند؟
بله، وضعیت ژانوسی است، یعنی هم ارزشهای بقا اهمیت دارد و هم اینکه همچنان گروهی هستند که میخواهند به کودکان کار کمک کنند یا زبالههای شهر را جمعآوری کنند.
ولی مثلاً اینجا با سازمانهای مردم نهاد هم برخورد میشود، مثلاً ماجرایی که برای جمعیت امام علی (ع) یا خانه خورشید ایجاد شد و جمع شدند؟
شماها این موارد را به درستی و مدام میگویید، من هم میپذیرم اما میگویم اگر به جمعیت امام علی اجازه فعالیت ندادند، دهها سازمان مردم نهاد همچنان دارند فعالیت میکنند، هنوز ابتکارهایی وجود دارد، خیلیها روی ابتکارهای سرکوب شده بهدرستی انگشت میگذارند و میگویند نمیشود و نگذاشتند، اما من همچنان معتقدم در جامعه ایران پتانسیل کارهای جمعی و تشکیل سازمانهای مردم نهاد وجود دارد، درست هست که بخشی از آن نابود شده ولیکن همچنان بخشی دیگر اگرچه زخم خورده اما وجود دارد.
وقتی سیستم از ما قلمروزدایی کرده ما باید قلمروزایی کنیم. در ناامیدی بسی امید است، اما دو امید وجود دارد، امیدی که میتواند بهشکل ایدئولوژیک رادیکال شکل بگیرد آنوقت یک خود تخریبی تازه درست میشود، دوم امیدی که میتواند بهجای یک ایدئولوژی مخرب، با شکل اجتماعی، خلاق، توسعهای، نهادسازی و قلمروسازی ظاهر شود و همچنان دلیل بقای ایران باشد. اجازه بدهید دو کلمه پایانی را بگویم، بهجای جنون زوال، نبوغ بقا داشته باشیم.