ولی نصر، استاد امور بین الملل و مطالعات خاورمیانه دانشگاه جان هاپکینز:
چه شد که اسرائیل و ایران از آستانه جنگ، پا پس کشیدند؟/ دیپلماسی آمریکا، کلید پایداری در منطقه است
ولی نصر، استاد امور بین الملل و مطالعات خاورمیانه دانشگاه جان هاپکینز به بررسی این سوال پرداخت که چه شد که اسرائیل و ایران از آستانه جنگ، پا پس کشیدند؟
ولی نصر در چهاردهم می 2024 در فارین افرز مقاله ای نوشت که ترجمه آنرا می خوانید:
تک و پاتک های ایران و اسراییل در دو هفته اول آوریل، سپهر راهبردی خاورمیانه را شدیدا دگرش داد. اکنون روشن شده که هماوردی میان این دو کشور، امنیت منطقه ای را شکل خواهد داد و برای آینده ای قابل پیش بینی، سیاست در خاورمیانه را به پیش خواهد راند. تهران و تل آویو، هریک دیگری را دشمن شومی می بیند که باید با ابزارهای نظامی شکست اش داد. اگر این هماوردی خطرناک کنترل نشود، می تواند سرانجام نزاعی را برانگیزد که پای آمریکا را هم به یک جنگ پرهزینه باز خواهد کرد. اکنون این برعهده واشنگتن است که یک راهبرد دیپلماتیک را طراحی کند تا نیروهای تشدیدی را آرام ساخته و از تکرار آنچه در آوریل میان ایران و اسراییل رخ داد، جلوگیری کند.
هنگامی که اسراییل به کنسولگری ایران در دمشق حمله کرد، تهران راهبرد خود را دگرش داد. ایران اقدام اسراییل را بعنوان یک تحریک چشمگیر تعبیر کرد که نیازمند واکنش مستقیم است. رهبران ایران، دلیل چندانی نمی دیدند که اگر نتوانند بازدارندگی را بازنشانی کنند، اسراییل بیشتر تشدید نکند، نه تنها در سوریه بلکه در لبنان و حتی در قلمروی ایران.
با اینحال، گستره واکنش ایران، غافلگیرکننده و نگران کننده بود. البته تهران از قبل دیگران را از قصد خود باخبر کرد و واکنش برنامه ریزی شده اش را از گذر میانجیگران اروپایی و عرب به اطلاع آمریکا رسانید. پس از آن با روانه کردن صدها موشک و پهپاد به سمت اسراییل، روشن ساخت که دیگر به صبر راهبردی ادامه نخواهد داد و هرگاه هدف حمله قرار گیرد، پاسخ خواهد داد. اسراییل بیشتر پهپادها و موشک های ایران را با کمک اردن، انگلستان و آمریکا ردیابی کرد. تهران احتمالا چنین نتیجه ای را انتظار داشت. قصد ایران، تحریک به یک جنگ نبود و تنها اراده اش برای حمله به اسراییل را نشان داد. با اینحال، اسراییل هم با حمله موشکی به یک پایگاه مهم هوایی در مرکز ایران واکنش نشان داد. به نظر می رسد که این حمله، به چرخه کنونی حملات متقابل خاتمه داد اما همچنین تایید کرد که قواعدی که سالها بر جنگ سایه دو طرف حاکم بود، دیگر برقرار نیست. اکنون، هر حمله ای از یک طرف، واکنش مستقیم طرف دیگر را به دنبال خواهد داشت و زمینه یک جنگ بزرگتر را فراهم می کند.
واشنگتن و متحدانش خواهان پرهیز از چنین تشدیدی هستند- و تهران این را می داند. بلافاصله پس از حمله به کنسولگری دمشق، آمریکا و شرکایش در سراسر اروپا و خاورمیانه فورا دست به کار شدند تا از تبدیل بحران به یک جنگ جلوگیری کنند. آمریکا ایران را مطمئن ساخت که از برنامه اسراییل برای حمله به کنسولگری خبر نداشته و سپس در موضع گیری های عمومی و نیز از گذر میانجی ها، نگرانی خود را درباره خطرات یک جنگ بزرگتر بیان کرد. دیپلمات های عربی و اروپایی، که پیام های واشنگتن را می رساندند، مستقیما با مقام های ایرانی صحبت کردند و تهران را ترغیب کردند که واکنشی نشان ندهد اما همچنین تاکید کردند که چنانچه چنین چیزی رخ دهد، باید که سنجیده و به اندازه باشد با گستره و اهدافی محدود تا به تشدید بیشتر نیانجامد. پس از تلافی ایران، واشنگتن و متحدانش، جهت تلاش های خود را متوجه اسراییل کردند تا دایره واکنش اش را محدود سازد.
این گسیل دیپلماتیک، موفق شد که بحران را کنترل کند و همچنین روشن ساخت که بالاترین اولویت آمریکا، جلوگیری از تبدیل جنگ غزه به یک درگیری منطقه ای و کشیده شدن پای ایالات متحده به جنگ پرهزینه دیگری در خاورمیانه است. عاملی که به سود واشنگتن عمل می کند، آن است که نه ایران و نه اسراییل، به رغم نمایش قدرت اخیرشان، خواهان یک جنگ مستقیم نیستند.
ایران می داند که اسراییل، یک کشور هسته ای با توانمندی های متعارف برتر است و جنگ با اسراییل نهایتا به جنگ با آمریکا خواهد کشید. اسراییل هم می داند که یک درگیری بزرگ با ایران، حزب الله را وادار می سازد تا موشک های بسیار بیشتری را به سوی شهرها و تاسیسات نظامی اسراییل پرتاب کند. با اینحال، اگر قرار است که آتش بس کم توان کنونی میان دو طرف پابرجا بماند، واشنگتن باید عمیقا دخالت کند. باید از نزدیک با اسراییل کار کند تا نگرانی های امنیتی این کشور را چاره سازد و باید بنایی را بر پیشرفت دیپلماتیکی که در این هفته ها با ایران به دست آورده، برسازد.
در این میان، چشم انداز یک تشدید خطرناک دیگر بر منطقه سایه افکنده است. حمله اسراییل به رفح می تواند رویارویی تازه ای را کلید بزند اگر ایران و متحدانش احساس کنند که برای جلوگیری از نابودی حماس و با توجه به وخامت شرایط انسانی در باریکه غزه، ناچارند که دست به کار شوند. یک آتش بس بلندمدت میان اسراییل و حماس نیز می تواند زمینه را برای نزاع بیشتر فراهم آورد چرا که دست اسراییل را برای تمرکز بر حزب الله باز می گذارد- همانگونه که اشاره کرده که چنین قصدی دارد- یا یکبار دیگر به اهداف ایران در سوریه حمله کند. ایران و اسراییل، اکنون آماده جنگ نیستند اما اگر همچنان یکدیگر را بعنوان یک تهدید مرگبار ببینند که باید تنها با ابزار نظامی با آن روبرو شد، در آنصورت جنگ آینده میان آنان، قطعی خواهد بود.
نکته درخشان در بحران آوریل این بود که واشنگتن و تهران در طی دو هفته، پشت صحنه با هم گفتگو می کردند. این ارتباط، نقشی کلیدی در جلوگیری از یک فاجعه داشت
آماده سازی دو کشور برای چنین جنگی، موازنه امنیتی منطقه را به اشکال گوناگونی دگرگون خواهد کرد. نخست از گذر رقابت جنگ افزاری. دو طرف پس از مبادله اخیر نظامی، تلاشهایشان برای دستیابی به توانمندی های تک و پاتک را افزایش خواهند داد: موشک، پهپاد و جت های جنگنده (برای اسراییل). انباشت این جنگ افزارها، نه تنها جنگ میان دو طرف را محتمل تر و ویرانگرتر می کند بلکه همچنین در سراسر منطقه به یک گرایش ناپایدارساز به تقویت نظامی دامن می زند. اینجاست که تهران با درک اینکه احتمالا نمی تواند همپای رقابت جنگ افزاری متعارف پیش برود، چه بسا تلاش هایش برای دستیابی به سلاح هسته ای را افزایش دهد.
چنانچه ایران بخواهد توانمندی های نظامی اش را در مرز اسراییل تقویت کند، اسراییل هم چه بسا با تقویت حضور نظامی و اطلاعاتی اش در مرزهای ایران واکنش نشان دهد. جمهوری آذربایجان و اقلیم کردستان در شمال عراق از گذشته هم به میدان عملیات نظامی اسراییل تبدیل شده اند. اسراییل احتمالا این جای پا را گسترش خواهد داد که به فشار دیپلماتیک و نظامی ایران بر آذربایجان و کردستان خواهد انجامید.
گسترش احتمالی مشارکت های اسراییل در خلیج فارس می تواند پیامدهای بسیار بیشتری داشته باشد. اسراییل پیوندهای رسمی نزدیکی با بحرین و امارات عربی متحده دارد و این کشورها در کنار عربستان، در زمینه های اطلاعاتی و امنیتی با اسراییل همدستی می کنند. برای این کشورها، امکان یک پیمان دفاعی با واشنگتن، خود یک چالش به شمار می آید. آنها خواهان چنین تضمینی هستند اما این کار همچنین آنها را هدف هرگونه نزاعی قرار میدهد که ایران در آن درگیر باشد. موشک های ایران می تواند ظرف چندثانیه به سواحل آنان برسد؛ یک توافق دیپلماتیک هم این واقعیت را دگرش نمی دهد. طعنه ماجرا این است که یک پیمان دفاعی در سناریویی جذابتر است که تنش های میان ایران و آمریکا کاهش یابد.
این است که کشورهای خلیج فارس، احتمالا تلاش خواهند کرد که دست کم هم اکنون، در محدوده خاکستری میان ایران و اسراییل باقی بمانند اما حفظ یک موازنه در رویارویی با فشار یکی از طرف ها برای بازداشتن دیگری از قلمرو و حریم هوایی شان، دشوارتر خواهد شد. اسراییل به واشنگتن فشار می آورد تا نفوذ خود بر پایتخت های عربی را برای جلب همکاری آنان به کار گیرد و ایران هم در مقابل کسانی را که همکاری کنند از پیامدهای آن برحذر می دارد. جمعیت های عرب هم که از جنگ غزه انگیخته اند، به دولت های خود فشار خواهند آورد که به اسراییل کمک نکنند. برای نمونه، اردن دشواری عبور از این خطوط نبرد را تجربه کرد. انتقاد مردمی از همکاری اردن با آمریکا برای سرنگونی پهپادهای ایران، دولت اردن را مجبور کرد تا انتقادهایش از کردار اسراییل در غزه را افزایش دهد.
عراق در جنگ میان ایران و اسراییل، از هر کشور دیگری بیشتر آسیب می بیند. عراق بعنوان خط مقدم دفاع در برابر حملات موشکی ایران، از اهمیت بیشتری برخوردار خواهد شد و این فاکتور، آمریکا را ترغیب می کند تا جای پای نظامی اش را در عراق حفظ کرده یا حتی گسترش دهد. ایران هم همچون گذشته، فشار بر دولت عراق را برای بیرون کردن نیروهای آمریکایی افزایش خواهد داد.
تشدید میان ایران و اسراییل، می تواند آمریکا را وادار سازد که برنامه هایش برای کاهش جای پای نظامی در خاورمیانه را کنار گذارد. اگر هدف واشنگتن پرهیز از درگیرشدن در یک جنگ منطقه ای است، پس باید پایداری منطقه ای را تضمین کند. غریزه واشنگتن این است که بر عضلات نظامی اش برای بازداری ایران تکیه کند اما در عمل نیازمند یک راهبرد عمدتا غیرنظامی برای کنترل و مدیریت منازعه است.
در گام نخست، آمریکا باید تمام توان دیپلماتیکش را به کار گیرد تا جنگ در غزه را خاتمه دهد و در پی آن مسیر جدی و پایداری را برای حرکت به سمت یک دولت معتبر فلسطینی دنبال کند. جنگ غزه، محرکه های تشدیدی میان اسراییل و ایران را تقویت می کند و تنها با پایان این جنگ می توان از جوشش آن کاست.
پایان یک جنگ، نباید آغاز یک جنگ دیگر در لبنان باشد. اسراییل و حزب الله باید صلح سرد میان خود را دوباره بازنشانی کنند، همانطور که از سال 2006 تا هفتم گذشته برقرار بود. موفقیت در این زمینه همراه با گام هایی در مسیر یک راه حل سیاسی برای مسئله فلسطین، برای عادی سازی میان اسراییل و عربستان سعودی و نیز اسراییل و بقیه جهان عرب الزامی است. قطعه نهایی این پازل هم خود ایران است: مدیریت تهدید ایران علیه اسراییل، باید فراتر از تسلیح اسراییل و تثبیت هراس از تلافی آمریکا در دل تهران باشد. آمریکا همچنین باید یک تکاپوی دیپلماتیک را در پیش گیرد، همانند تلاش هایش برای میانجیگری میان اسراییل و حزب الله در شش ماه گذشته، تا خطوط قرمزی را میان ایران و اسراییل برقرار سازد. هر طرفی باید آن نوع تحریکاتی را که عامل تشدید می بیند، روشن سازد و توافقی ضمنی برای پرهیز از عبور از آن خطوط قرمز بدست آید. برای چنین فرایندی، اما، آمریکا و ایران باید تنش های میان خود را با از سرگیری گفتگوها بر سر برنامه هسته ای و مسائل منطقه ای- که سال گذشته در عمان آغاز و بعد از هفتم اکتبر متوقف شد- کاهش دهند. به سود آمریکاست که این گفتگوها را از سر گیرد، گفتگوهایی که می تواند درجه حرارت میان ایران و اسراییل را کاهش دهد. چنین کاهش تنشی، پیش از هرگونه امکان پیشرفت دیپلماتیک در زمینه برنامه هسته ای ایران- که با هماوردی اخیر ایران و اسراییل فوریت بیشتری یافته- یک ضرورت است.
نکته درخشان در بحران آوریل این بود که واشنگتن و تهران در طی دو هفته، پشت صحنه با هم گفتگو می کردند. این ارتباط، نقشی کلیدی در جلوگیری از یک فاجعه داشت. آمریکا در گام بعدی دیپلماتیکش، باید از این روزنه استفاده کند تا ریسک یک جنگ بزرگتر را کاهش دهد. باید با ایران در مجموعه ای از مسائل منطقه ای گفتگو کند، از جمله تهدید حوثی ها علیه کشتیرانی بین المللی در دریای سرخ، و بنایی را بر شالوده تلاش های دیپلماتیک پیشین، برای آرام کردن مرزهای اسراییل و لبنان، برسازد.
اکنون زمان آن نیست که آمریکا دوباره به گزینه های نظامی بعنوان نخستین دستاویز خود روی آورد. شرایط خطرناک امنیتی منطقه، نیازمند آن است که واشنگتن درونمایه دولتمداری آمریکا را درک کند.
درباره نویسنده: ولی نصر، استاد امور بین الملل و مطالعات خاورمیانه در مدرسه مطالعات پیشرفته بین المللیِ دانشگاه جان هاپکینز است.